امیر خسرو دهلوی
غزلیات
شمارهٔ ۸۵۰: دل بی رخ تو در گل و گلشن نه ایستاد
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
دل بی رخ تو در گل و گلشن نه ایستاد خاطر به سوی لاله و سوسن نه ایستاد دامن کشان به نازکشی تا روان شدی یک پای اهل زهد به دامن نه ایستاد عاشق جهان گرفت که تاب رخت نداشت بلبل به دشت رفت و به گلشن نه ایستاد بین سخت جانیم که چسان می زیم هنوز؟ تیر مژه به دل که بر آهن نه ایستاد ای دیده، آب خویش نگهدار بعد ازین کاتش به ده رسید و به خرمن نه ایستاد گویند منگرش، مگر از فتنه جان بری بسیار خواستم که دل من نه ایستاد گویند منگرش، مگر از فتنه جان بری بسیار خواستم که دل من نه ایستاد از آه بنده دیده همسایگان تهی کم خشک شد که دیده به روزن نه ایستاد من جامه چون قبا نکنم کز فغان من یک جامه درست به یک تن نه ایستاد خسرو به راه عشق سلامت مجو، از آنک تیغی ست این که بر سر گردن نه ایستاد امیر خسرو دهلوی