امیر خسرو دهلوی
غزلیات
شمارهٔ ۸۳۳: دی مست بوده ام که ز خویشم خبر نبود
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
دی مست بوده ام که ز خویشم خبر نبود من بودم و دو محرم و یاری دگر نبود می رفت آن سوار و بر او بود چشم من می شد ز سینه جان و در آنم نظر نبود سوز دلم بدید و ز چشمش نمی نریخت این یار خانه سوخته را اینقدر نبود دیوانه کرد عاشقی و بیدلی مرا یارب، دلم که برد، کجا شد، مگر نبود؟ خوش بوده ام که با تو نگاهی نداشتم باری ز آب دیده ام این درد سر نبود دوش آمدی و معذرتی گر نکردمت معذور دار از آنک ز خویشم خبر نبود بر من ز روزگار بسی فتنه می گذشت چشمت بلا شد، ارنه به جانم خطر نبود پیوسته روز غمزدگان تیره بود، لیک از روزگار تیره من تیره تر نبود خسرو ز بهر عشق گذشته چه غم خوری؟ چون رفت، گومباش، اگر بود و گر نبود امیر خسرو دهلوی