امیر خسرو دهلوی
غزلیات
شمارهٔ ۷۳۱: سبزه ها می دمد و آب روان می آید
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
سبزه ها می دمد و آب روان می آید ابر چون دیده من گریه کنان می آید از پس گشتن صحرا و لب جوی و چمن هوسی در دل هر پیر و جوان می آید سر و بالای من از من شده، زانم ناخوش که به گلزار بسی سرو روان می آید جان کشم پیش و جهان هم، اگرم دست دهد اندر آن راه که آن جان جهان می اید نه همانا که من امشب بکشم تا به سحر کای صبا، از تو مرا بوی فلان می آید اینکه آن شوخ همی آید و خلقی بیهوش مرده را مژده رسانید که جان می آید منه، ای باد، فزون بار غبارش زین بیش که گرانبار دل و جان کسان می آید کوه غم دارم و یک لحظه برون می ریزم بر دل نازکش آن نیز گران می آید خسروا، دست به فتراک امید که زدی؟ تو سنی دان که نه در ضبط عنان می آید امیر خسرو دهلوی