امیر خسرو دهلوی
غزلیات
شمارهٔ ۶۸۱: زلف گرد آور که بازم دل پریشان می شود
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
زلف گرد آور که بازم دل پریشان می شود روی پنهان کن که بازم دیده حیران می شود عقل و هوش و دل خیالت برد و جانم منتظر تا هنوز از نرگس مستت چه فرمان می شود! تا کیم سوزی که هر صبحی دعای صبر خوان این کسی را گوی کو را شب به پایان می شود عاشقان را صد بلا پیش است گاه دیدنت جز یکی راحت که باری مردن آسان می شود زانچه من خوردم غمت، باری پشیمان نیستم گردلت از لطف ناکرده پشیمان می شود از هلاکم دوستان غمناک و من خوش می شوم کانچه باری کام جانان من است آن می شود چون به پایان آمد این قصه که می گویم به درد یک حدیث و صد پیم خاطر پریشان می شود ای که پندم می دهی پیش تو آسان است، لیک این کسی داند که او را خانه ویران می شود ای دل خسته، مده یادم ز مژگانش، از آنک موی بر اندام من هر بار پیکان می شود آنکه گفتندی که از خوبانش روزی بد رسد اینک اینک، جان خسرو، گفت ایشان می شود امیر خسرو دهلوی