امیر خسرو دهلوی
غزلیات
شمارهٔ ۶۱۲: می خواهد آن سرو روان کامروز در صحرا شود
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
می خواهد آن سرو روان کامروز در صحرا شود تا چند پیراهن چو گل هر جانبی یکتا شود صد چشم پاکان در رهش وین دیده آلود هم آن بخت کو کان شوخ را این دیده زیر پا شود گفتم، فلان دیوانه شد، گفتا، چه غم دارد مرا؟ عاشق چرا می شد، کنون چون شد رها کن تا شود بد خوی من تو آن نه ای کاسان ز دل بیرون شوی عمرم درین انده رود، جانم درین سودا شود تقوی فرو شد پارسا تا تو نیایی در نظر آن دم که تو پیدا شوی بازار او پیدا شود چه جای آن کم عاقلان گویند با خود وارهش دل کان به عشق از جای شد، از عقل چون برجا شود؟ سرمست و غلتان می به کف در پیش مسجد کن گذر صوفی که لاف زهد زد، بگذار تا رسوا شود منگر که خسرو پیش تو بیهوده گویی می کند بلبل چو بیند روی گل دیوانه و شیدا شود امیر خسرو دهلوی