امیر خسرو دهلوی
غزلیات
شمارهٔ ۵۱۸: ما را غم آن شوخ، اگر بنده نسازد
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
ما را غم آن شوخ، اگر بنده نسازد این غمزده با حال پراکنده نسازد شیرین دهنش نازده صنع خدایست ورنه لب مردم ز شکر خنده نسازد سر تا به قدم جمله هنر دارد و خوبی عیبش همه آن است که با بنده نسازد اکنون که مرا کشت، بگویند که باری خود را به ستم غمکش و شرمنده نسازد جانا، ز غمت مردم و از جور برستم گر بار دگر لعل توام بنده نسازد گفتی که به افتادگی خویش دلت سوخت خود را که بود پیش تو کافگنده نسازد؟ آخر ز دل خسرو بیچاره برون شو کاین خانه درین آتش سوزنده نسازد امیر خسرو دهلوی