امیر خسرو دهلوی
غزلیات
شمارهٔ ۴۸۶: یک دل به سر کوی تو آباد نیابند
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
یک دل به سر کوی تو آباد نیابند یک جان زخم زلف تو ازاد نیابند از بس که گرفتار غمت شد همه دلها آفاق بگردند و دلی شاد نیابند روزی که روی مست و خرامان سوی بازار در شهر یکی صومعه آباد نیابند می کش که به تسلیم نهادم سر خود، زانک در کشتن خوبان ز کسی داد نیابند گفتی خبرت گه گهی از باد بپرسم از خاک طلب، کین خبر از باد نیابند جان می کن و از بهر وفا دم مزن، ای دل کاین مزد ز خوبان پریزاد نیابند ناخورده خراشی ز سر تیشه هجران سنگی به سر تربت فرهاد نیابند با بخت چه کارم ز پی وصل، که هرگز مدبر صفتان گنج به بنیاد نیابند خسرو، ز برای دل گم گشته چه نالی؟ دانی که دل رفته به فریاد نیابند امیر خسرو دهلوی