امیر خسرو دهلوی
غزلیات
شمارهٔ ۴۱۶: مگر غنچه ز روی یار من شرمنده می آید
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
مگر غنچه ز روی یار من شرمنده می آید؟ که با چندان نکورویی نقاب افگنده می آید نگار من که دی گیسوکشان رفته ست در بستان کنار لاله را اینک به مشک آگنده می آید مبارک روی جانان دید خواهم عاقبت روزی چه فال است اینکه، یارب، بر زبان بنده می آید من امروز از طریق اشک خون آلود خود دیدم که بنیاد دل پر خون من برکنده می آید به عاقل عشق ندهد جان، ز مرده کس نریزد خون همه پیکان خوبان بر درون زنده می آید الا، ای ابر نوروزی، اگر عاشق نه ای بر کس مکن بی موجبی گریه که گل را خنده می آید نگویی آخر، ای بلبل، که گل با سیم تو بر تو چرا در بزم سلطان با لباس ژنده می آید؟ خجسته آفتاب در شرف سلطان جلال الدین کزو هر دم جهان را طالع فرخنده می آید امیر خسرو دهلوی