امیر خسرو دهلوی
غزلیات
شمارهٔ ۴۰۷: توانگری به دل است، ای گدای با صد گنج
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
توانگری به دل است، ای گدای با صد گنج چو راحتی نرسانی، مشو عذاب النج همانست گنج که دیدی چو خاک هر گنجی که زیر خاک نهی، خاک بر سر آن گنج خرد ز بهر کمال و کنیش آلت مال چو ابلهان به ترازوی زر سفال مسنج مدو چو مور تهیگه تهی که در سالی نخورد یک جو و پامال شد به بردن رنج ز خوی زشت پس از مردن تو هم چه عجب که استخوانت کند سنگ چون صف شطرنج نه زنده، مرده بود آنکه سنگ پیوسته تنش به رنگ به سودا و روح در افرنج ز بهر سنگ ملمع که آیدت در دست بسا کسان که شکستی به سنگ شان آرنج ز بهر سیم و درم صد شکنجه بیش کنی که ایستاده نماز اوفتد برانت شکنج دو پنجه با تو زده شیر چرخ و تو با خود گرفته راست سه پنجاه در سرای سپنج چنان به لذت نفسی، که گر شود ممکن به حرص حس ششم در فزایی اندر پنج خوبی چکان که شود خونت آب در ره دین نه آن خویی که چکد از رخت کرشمه و غنج به باغ گل ز خوی باغبان دمد نه ز آب گمان مبر تو که بی رنج بردمد نارنج اگر چه ناخوشت آید نصیحت خسرو شفاست آن همه، از تلخی هلیله مرنج امیر خسرو دهلوی