امیر خسرو دهلوی
غزلیات
شمارهٔ ۲۹۵: خونخوار چشم تو که ره مرد و زن زده ست
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
خونخوار چشم تو که ره مرد و زن زده ست هر شب به خوابگاه من ممتحن زده ست من خاک راه بوسم و از خود به غیرتم آه از صبا که بوسه ترا بر دهن زده ست دل دامنت گرفت و رها چون کند کسی پیری که بوی یوسفش از پیرهن زده ست گه گه بیامدی به سوی کاروان صبر لیکن بلای غمزه تو راه من زده ست ساقی بیا که شب به میان کرد زهد و رفت زان یک غزل که صبحدم آن راهزن زده ست ای پارسا، چه سر زنیم تو، که می فروش صد کوزه بر سر من توبه شکن زده ست دی گفتی، آه می زنی از مات شرم نیست آتش زده ست درمن و زان یک سخن زده ست روزم چو بی ویست شبش خواب دیده ام کان جان پاک تکیه به پهلوی من زده ست بر کوه باد ناله خسرو نه بر دلت کاین تیشه ایست سخت که آن کوهکن زده ست امیر خسرو دهلوی