امیر خسرو دهلوی
غزلیات
شمارهٔ ۲۳۱: دوش لعل تو مرا تا به سحر مهمان داشت
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
دوش لعل تو مرا تا به سحر مهمان داشت مرده هجر ز بوی تو همه شب جان داشت روی تو دیدم و شد درد فراموش مرا سینه کز ناوک هجرت به جگر پیکان داشت دل من، گر چه به بیداد شد از زلف تو تنگ ملک او شد که ز سلطان رخت فرمان داشت باز با زلف تو بدخو شد و اینک پس ازین دل دیوانه به زنجیر نگه نتوان داشت سوزش سینه من دید و کنارم نگرفت که هنوز این تن بد روز تب هجران داشت ای که گویی تو که در پیش صنم سجده چه شد این بدان گوی که آن دم خبر از ایمان داشت جان که از کوی تو بگریخت شبش خوش بادا جای او یار نگهداشت که جای آن داشت نظری کردم و دزدیده مرا جان بخشید کز رقیبان خنک دزدی من پنهان داشت خسرو امشب شرف بندگی جانان یافت مگس امروز سر مایده سلطان داشت امیر خسرو دهلوی