امیر خسرو دهلوی
غزلیات
شمارهٔ ۲۲۹: باز شب آمد و خواب از سر من بیرون رفت
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
باز شب آمد و خواب از سر من بیرون رفت تا شبم چون گذرد، روز ندانم چون رفت مونسم نیست به جز گوشه غم بی تو، از آنک هر که آمد ز پی دیدن من محزون رفت سر به بالین ننهادم ز فراق تو شبی که نه تا روز به بالین ز دو چشمم خون رفت این نثاریست که جز خاک قبولش نکند بر درت هر چه ازین دیده در مکنون رفت دو خداوند به یک خانه موافق نبود تو درون آمدیم در دل و جان بیرون رفت من نه تنهایم در عهد تو بیدل مانده که دل شهری ازان نرگس پر افسون رفت مرگ فرهاد نه آن بود هلاک شیرین که برایشان ز جدایی غم و درد افزون رفت کشتن این بود که شیرین سوی فرهاد گذشت مردن آن بود که لیلی به سر مجنون رفت همه را داغ کند یا رب و در او نرسد یا رب خسرو کز دست تو بر گردون رفت امیر خسرو دهلوی