امیر خسرو دهلوی
غزلیات
شمارهٔ ۲۱۴: بی قرارم کرد زلف بی قرار کافرت
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
بی قرارم کرد زلف بی قرار کافرت ناتوانم کرد چشم جادوی افسونگرت رگ برون آمد مرا از پوست در عشقت، مگوی کز ز بهر آن خط مشکین بیاید مسطرت گر زنم جامه به نیل و یا شوم غرقه در آب شادیم، زیرا تو خورشیدی و من نیلوفرت گر بر آیی بر سپهر و یا خرامی بر زمین آفتاب کشورت خوانند و شاه لشکرت با چنان خونین لبی کاید همی زو بوی شیر خون من می خور، حلال است آن چو شیر مادرت چشم من دور، ار بگویم مردم چشم منی زانکه هر ساعت همی بینم بر آب دیگرت نوک مژگانت ز تیری می شکافد هر زمان سینه ام بشکاف و بنگر، گر نباشد باورت سینه من بر مثال شانه گردد شاخ، شاخ وه مبادا تار مویی کژ ببینم بر سرت مار زلفت حلقه حلقه در دل خسرو نشست مردم، ار آگه نگردد غمزه جادوگرت امیر خسرو دهلوی