امیر خسرو دهلوی
غزلیات
شمارهٔ ۱۸۳: وقتی غباری زاستان بفرست سوی چاکرت
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
وقتی غباری زاستان بفرست سوی چاکرت تا کی تهی چشم کند با دیده ام خاک درت دستی بده، ای آشنا، درماندگان را، چون که شد غرقه به هر یک قطره خوی صد دل به رخسارترت دریافتم دل دزدیت، از غمزه غماز تو آن پرده ما باز شد، چون گشت پیدا گوهرت ای ابر، گه گاهی بگو آن چشمه خورشید را در قعر دریا خشک شد از تشنگی نیلوفرت گر چه ز رحمت آیتی شبها عذابی بر دلم از بس که آیات الم خوانم همه شب از برت آخر کم از نظاره ای از دور در نخل قدت دست امیدم کوتهست از شاخ سبز نوبرت در بند پروازست جان، بگذار سیرت بنگرم زینسان که بینم حال خود مهمان که بینم دیگرت میکن جفا تا پیش تو می ریزم از دیده گوهر زیرا که تو زیبا رخی زین به نباشد زیورت گویی به خنده، خسروا، زان توام، گر چه نه ای تسکین جان خویش را ناچار دارم باورت امیر خسرو دهلوی