امیر خسرو دهلوی
غزلیات
شمارهٔ ۸۶: من و پیچاک زلف آن بت و بیداری شبها
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
من و پیچاک زلف آن بت و بیداری شبها کجا خسپد کسی کش می خلد در سینه عقربها همه شب در تب غم می پزم با زلف او حالی چه سوداهاست این یارب که با خود می پزم شبها گهی غم می خورم گه خون و می سوزم به صد زاری چو پرهیزی ندارم، جان نخواهم برد از این تبها چه بودی گر در آن کافر، جوی بودی مسلمانی چنین کز یاربم می خیزد از هر خانه یاربها دعای دوستی از خون نویسند اهل درد و من به خون دیده دشنامی که نشنیدم ازان لبها ز خون دل وضو سازم، چو آرم سوی او سجده بود عشاق را، آری، بسی زینگونه مذهبها به ناله آن نوای بار بد برمی کشد خسرو که جانها پای کوبان می جهد بیرون ز قالبها امیر خسرو دهلوی