امیر خسرو دهلوی
غزلیات
شمارهٔ ۳۹: گفتی ز دل برون کن غمهای بیکران را
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
گفتی ز دل برون کن غمهای بیکران را تو پیش چشم و آنگه جای گله زبان را تا دل ز من ببردی از ناله شب نخفتم ای دزد، بشنو آخر فریاد پاسبان را بگذشت از نهایت بی خوابی من، آری دشوار صبح باشد شبهای بیکران را اندیشه جهانی بر جان من نهادی وانگه به لاغ گویی اندیشه نیست جان را رسوای شهر گشتم از بس که دیده من دمدم همی تراود خونابه نهان را از آه سوزناکم دود از جهان برآمد بی تو جهان چه باشد، آتش زنم جهان را داغ غلامی از من هست ار دریغ باری از بیع کن مشرف مملوک رایگان را آن روی نازنین را یکدم به سوی من کن تا بیشتر نبینم نسرین و ارغوان را شاید اگر بخندد بر روزگار خسرو آن کس که دیده باشد رخساره ای چنان را امیر خسرو دهلوی