امیر خسرو دهلوی
غزلیات
شمارهٔ ۱۸: شکل دل بردن که تو داری نباشد دلبری را
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
شکل دل بردن که تو داری نباشد دلبری را خواب بندی های چشمت کم بود جادوگری را چون ز هجران شد زحل در طالعم کی بوسم آن پا این سعادت دست ندهد جز مبارک اختری را زین هوس مردم که وقتی سر نهم بر آستانت بین چه جایی می نهم من هم چنین مدبر سری را چند گویی سوز خود روشن کن از داری زبانی چون نخیزد شعله تا کی دم دمم خاکستری را بر من بد روز بس کز غم قیامت هاست هر شب روز من روزی مبادا تا قیامت کافری را می زنندم طعنه کاخر دل که گم کردی بجوی من که خود را کرده ام گم چون بجویم دیگری را دوستان گویند ناگه مرد خواهی بر در او دولتم نبود که گردم خاک از آنگونه دری را کی چو من سوزند یاران گرچه دلسوزند، لیکن عود چون سوزد بود دل گرمیی هم مجمری را آه پنهانی خود خوردن که خسرو راست زان بت بوالعجب تر زین فرو بردن که یارد خنجری را امیر خسرو دهلوی