اقبال لاهوری
جاویدنامه
فریاد یکی از زورق نشینان قلزم خونین : «نی عدم ما را پذیرد نی وجود
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
«نی عدم ما را پذیرد نی وجود وای از بی مهری بود و نبود تا گذشتیم از جهان شرق و غرب بر در دوزخ شدیم از درد و کرب ق یک شرر بر صادق و جعفر نزد بر سر ما مشت خاکستر نزد گفت دوزخ را خس و خاشاک به شعلهٔ من زین دو کافر پاک به آنسوی نه آسمان رفتیم ما پیش مرگ ناگهان رفتیم ما گفت «جان سری ز اسرار من است حفظ جان و هدم تن کار من است جان زشتی گرچه نرزد با دو جو ایکه از من هدم جان خواهی برو اینچنین کاری نمی آید ز مرگ جان غداری نیاساید ز مرگ» ای هوای تند ای دریای خون ای زمین ای آسمان نیلگون ای نجوم ای ماهتاب ای آفتاب ای قلم ای لوح محفوظ ای کتاب ای بتان ابیض ای لردان غرب ای جهانی ، در بغل بی حرب و ضرب این جهان بی ابتدا بی انتهاست بندهٔ غدار را مولا کجاست» ناگهان آمد صدای هولناک سینهٔ صحرا و دریا چاک چاک ربط اقلیم بدن از هم گسیخت دمبدم که پاره بر که پاره ریخت کوهها مثل سحاب اندر مرور انهدام عالمی بی بانگ صور برق و تندر از تب و تاب درون آشیان جستند اندر بحر خون موجها پر شور و از خود رفته تر غرق خون گردید آن کوه و کمر آنچه بر پیدا و ناپیدا گذشت خیل انجم دید و بی پروا گذشت اقبال لاهوری