اقبال لاهوری
پیام مشرق
جوی آب : بنگر که جوی آب چه مستانه میرود
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
بنگر که جوی آب چه مستانه میرود مانند کهکشان بگریبان مرغزار در خواب ناز بود به گهوارهٔ سحاب وا کرد چشم شوق به آغوش کوهسار از سنگریزه نغمه گشاید خرام او سیمای او چو آینه بیرنگ و بی غبار زی بحر بیکرانه چه مستانه میرود در خود یگانه از همه بیگانه میرود در راه او بهار پریخانه آفرید نرگس دمید و لاله دمید و سمن دمید گل عشوه داد و گفت یکی پیش ما بایست خندید غنچه و سر دامان او کشید نا آشنای جلوه فروشان سبز پوش صحرا برید و سینهٔ کوه و کمر درید زی بحر بیکرانه چه مستانه میرود در خود یگانه از همه بیگانه میرود صد جوی دشت و مرغ و کهستان و باغ و راغ گفتند ای بسیط زمین با تو سازگار ما را که راه از تنک آبی نبرده ایم از دستبرد ریگ بیابان نگاه دار وا کرده سینه را به هوا های شرق و غرب در بر گرفته همسفران زبون و زار زی بحر بیکرانه چه مستانه میرود با صد هزار گوهر یکدانه میرود دریای پر خروش ز بند و شکن گذشت از تنگنای وادی و کوه و دمن گذشت یکسان چو سیل کرده نشیب و فراز را از کاخ شاه و باره ه کشت و چمن گذشت بیتاب و تند و تیز و جگر سوز و بیقرار در هر زمان به تازه رسید از کهن گذشت زی بحر بیکرانه چه مستانه میرود در خود یگانه از همه بیگانه میرود اقبال لاهوری