عطار نیشابوری
غزلیات
غزل شماره ۱۱۰: ای دل ز جان در آی که جانان پدید نیست
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
ای دل ز جان در آی که جانان پدید نیست با درد او بساز که درمان پدید نیست حد تو صبرکردن و خون خوردن است و بس زیرا که حد وادی هجران پدید نیست در زیر خاک چون دگران ناپدید شو این است چارهٔ تو چو جانان پدید نیست ای مرد کندرو چه روی بیش ازین ز پیش چندین مرو ز پیش که پیشان پدید نیست با پاسبان درگه او های و هوی زن چون طمطراق دولت سلطان پدید نیست ای دل یقین شناس که یک ذره سر عشق در ضیق کفر و وسعت ایمان پدید نیست فانی شو از وجود و امید از عدم ببر کان چیز کان همی طلبی آن پدید نیست از اصل کار ، جان تو کی با خبر شود کانجا که اصل کار بود جان پدید نیست جان ناپدید آمد و در آرزوی جان از بس که سوخت این دل حیران پدید نیست عطار را اگر دل و جان ناپدید شد نبود عجب که چشمهٔ حیوان پدید نیست عطار نیشابوری