عطار نیشابوری
بیان وادی استغنا
حکایت مگسی که به کندو رفت و دست و پایش در عسل ماند
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
آن مگس می شد ز بهر توشه ای دید کندوی عسل در گوشه ای شد ز شوق آن عسل دل داده ای در خروش آمد که کو آزاده ای کز من مسکین جوی بستاند او در درون کندوم بنشاند او شاخ وصلم گر ببرآید چنین منج نیکوتر بود در انگبین کرد کارش را کسی، بیرون شوی در درون ره دادش و بستد جوی چون مگس را با عسل افتاد کار پای و دستش در عسل شد استوار در طپیدن سست شد پیوند او وز چخیدن سخت تر شد بند او در خروش آمد که ما را قهر کشت وانگبینم سخت تر از زهر کشت گر جوی دادم، دو جو اکنون دهم بوک ازین درماندگی بیرون جهم کس درین وادی دمی فارغ مباد مرد این وادی به جز بالغ مباد روزگاریست ای دل آشفته کار تا به غفلت می گذاری روزگار عمر در بی حاصلی بردی به سر کو کنون تحصیل را عمری دگر خیز و این وادی مشکل قطع کن بازپر، وز جان وز دل قطع کن زانک تا با جان و بادل هم بری مشرکی وز مشرکان غافل تری جان برافشان در ره و دل کن نثار ورنه ز استغنی بگردانند کار عطار نیشابوری