عطار نیشابوری
بیان وادی حیرت
حکایت شیخ نصر آباد که پس از چهل حج طواف آتشگاه گبران میکرد
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
شیخ نصرآباد را بگرفت درد کرد چل حج بر توکل اینت مرد بعد از آن موی سپید و تن نزار برهنه دیدش کسی با یک از ار دل دلش تابی و در جانش تفی بسته زناری و بگشاده کفی آمده نه از سر دعوی و لاف گرد آتش گاه گبری در طواف گفت گفتم ای بزرگ روزگار این چه کار تست آخر شرم دار کرده ای چندین حج و بس سروری حاصل آن جمله آمد کافری این چنین کار از سر خامی بود اهل دل را از تو بدنامی بود وین کدامین شیخ کرد، این راه کیست می ندانی این که آتش گاه کیست شیخ گفتا کار من سخت اوفتاد آتشم در خانه و رخت اوفتاد شد ازین آتش مرا خرمن بباد داد کلی نام و ننگ من بباد گشته ای کالیو کار خویش من من ندانم حیله ای زین بیش من چون درآید این چنین آتش به جان کی گذارد نام و ننگم یک زمان تا گرفتار چنین کار آمدم ازکنشت و کعبه بی زار آمدم ذره ای گر حیرتت آید پدید همچو من صد حسرتت آید پدید عطار نیشابوری