عطار نیشابوری
عذر آوردن مرغان
حکایت خواجهای که از غلامش خواست او را برای نماز بیدار کند
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
خواجه زنگی را غلامی چست بود دست پاک از کار دنیا شست بود جملهٔ شب آن غلام پاک باز تا به وقت صبح می کردی نماز خواجه گفتش ای غلام کارکن شب چو برخیزی مرا بیدار کن تا وضو سازم کنم با تو نماز آن غلام او را جوابی داد باز گفت آن زن را که درد زه بخاست گر کسش بیدارگر نبود رواست گر ترا دردیستی بیداریی روز و شب در کار نه بی کاریی چون کسی باید که بیدارت کند دیگری باید که او کارت کند هر که را این حسرت و این درد نیست خاک بر فرقش که این کس مرد نیست هر که را این درد دل در هم سرشت محو شد هم دوزخ او را هم بهشت عطار نیشابوری