عطار نیشابوری
عذر آوردن مرغان
حکایت دیوانهای که تگرگی بر سرش خورد و گمان برد کودکان بر سر او سنگ میزنند
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
بود آن دیوانه خون از دل چکان زانک سنگ انداختندش کودکان رفت آخر تا به کنج گلخنی بود اندر کنج گلخن روزنی شد از آن روزن تگرگی آشکار بر سردیوانه آمد در نثار چون تگرگ از سنگ می نشناخت باز کرد بیهوده زبان خود دراز داد دیوانه بسی دشنام زشت کز چه اندازند بر من سنگ و خشت تیره بود آن خانه افتادش گمان کین مگر هم کودکانند این زمان تا که از جایی دری بگشاد باد روشنی در خانهٔ گلخن فتاد باز دانست او تگرگ اینجا ز سنگ دل شدش از دادن دشنام تنگ گفت یا رب تیره بود این گلخنم سهو کردم، هرچ گفتم آن منم گر زند دیوانهٔ این شیوه لاف تو مده از سرکشی با او مصاف آنک اینجا مست لا یعقل بود بی قرار و بی کس و بی دل بود می گذارد عمر در ناکامیی هر زمانش تازه بی آرامیی تو زفان از شیوهٔ او دور دار عاشق و دیوانه را معذوردار گر نظر در سر بی نوران کنی جمله آن بی شک ز معذوران کنی عطار نیشابوری