عطار نیشابوری
حکایت باز
حکایت پادشاهی که تیر بر سر غلام خود میگذاشت و آن را نشانه میگرفت
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
پادشاهی بود بس عالی گهر گشت عاشق بر غلام سیم بر شد چنان عاشق که بی آن بت دمی نه نشستی و نه آسودی دمی از غلامانش به رتبت بیش داشت دایما در پیش چشم خویش داشت شاه چون در قصر تیر انداختی آن غلام از بیم او بگداختی زانک از سیبی هدف کردی مدام پس نهادی سیب بر فرق غلام سیب را بشکافتی حالی به تیر و آن غلام از بیم گشتی چون زریر زو مگر پرسید مردی بی خبر کز چه شد گلگونهٔ رویت چو زر این همه حرمت که پیش شه تو راست شرح ده کاین زرد رویت از چه خاست گفت بر سر می نهد سیبی مرا گر رسد از تیرش آسیبی مرا گوید انگارم غلامی خود نبود در سپاهم ناتمامی خود نبود ور چنان باشد که آید تیر راست جمله گویندش ز بخت پادشاست من میان این دو غم در پیچ پیچ بر چه ام جان پر خطر، بر هیچ هیچ عطار نیشابوری