عطار نیشابوری
بخش شانزدهم
(۵) حکایت آن جوان که زن صاحب جمال خواست و بمرد
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
جوانی را زنی دادند چون ماه که عقل کس نبود از وصفش آگاه جمالش آیة دلخستگان بود لبش جان داروی لب بستگان بود قضا را آن عروس همچو مَه مُرد نبودش علّتی در درد زه مُرد چو القصّه بخاکش کرد شویش بگِل بنهفت آن خورشید رویش یکی شیشه گلابش بود آنگاه که شسته بود روزی پای آن ماه بدان شیشه سر آن گورگل کرد ولی با اشک خونین معتدل کرد چرا شد پای بند آن دلارام که باید شست دست از وی بناکام چرا اندر عروسی شست پایش چو دست از وی بشستن بود رایش چگویم از تو و از خود، دریغا دریغا از شد و آمد دریغا عطار نیشابوری