عطار نیشابوری
بخش پانزدهم
(۱۱) حکایت آن مرد که صرّۀ در میان درمنه یافت
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
برای درمنه برخاست آن پاک درمنه چون برون می کرد از خاک برون افتاد حالی صرّهٔ زر ازان غم دست می زد سخت بر سر بحق گفتا که کردی تیره روزم چه خواهم از تو؟ چیزی تا بسوزم چرا چیزی دهی از پیشگاهم که در حالم بسوزد، می نخواهم من از تو عدل می خواهم ستم نه درمنه بایدم امّا درم نه اگر تو همّتی داری چو مردان بهمّت خویشتن را مرد گردان ز شاهت گر امید زرّ و سیمست دل و جان ترا پیوسته بیمست چرا باید طلب کردن زر و سیم چو آخر جانت باید کرد تسلیم بترک سیم و زر گو، جان نگه دار که جان بهتر بسی از سیمِ بسیار چنین آوازهٔ محمود ازان یافت که جان او ز درویشی نشان یافت که گر در ملک کردی کِبر پیشه نکردی خلق ذکر او همیشه چو سلطان می شود از فقر مذکور توانی شد تو هم در فقر مشهور که شاهانی که سِرّ فقر دیدند پناه از سایهٔ زالی گزیدند عطار نیشابوری