عطار نیشابوری
بخش چهاردهم
(۱۳) حکایت سلطان محمود که با دیوانه نشست
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
بر دیوانهٔ محمود بنشست نهاد او چشم برهم، شاه بشکست بدو گفت این چرا کردی، چنین گفت که تا رویت نه بینم، شه برآشفت بدو گفتا لقای شاهِ عالم نمی داری روا؟ گفت آنِ خود هم چو خود بینی درین مذهب روا نیست اگر غیری به بینی جز خطا نیست شهش گفتا اولوالامر جهانم بوَد بر تو همه حکمی روانم بدو دیوانه گفتا هین بیندیش که امر تو روان چون نیست بر خویش نباشد بر دگر کس هم روانه مرا مبشول چند آری بهانه نمی آید ترا زین خواجگی ننگ که گِرد آوردهٔ عمری دو مَن سنگ؟ کسی باشد بمعنی مالک خویش که نه ناجی بود نه هالک خویش نمی دانی که کوژی ای مرائی چرا در راستی خود را نمائی عطار نیشابوری