عطار نیشابوری
بخش چهاردهم
(۱۰) حکایت روباه که در دام افتاد
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
بدام افتاد روباهی سحرگاه بروبه بازی اندیشید در راه که گر صیّاد بیند همچنینم دهد حالی بگازر پوستینم پس آنگه مرده کرد او خویشتن را ز بیم جان فرو افکند تن را چو صیّاد آمد او را مرده پنداشت نمی یارست روبه را کم انگاشت ز بُن ببرید حالی گوش او لیک که گوش او بکار آید مرا نیک بدل روباه گفتا ترکِ غم گیر چو زنده ماندهٔ یک گوشه کم گیر یکی دیگر بیامد گفت این دم زبان او بکار آید مرا هم زبانش را برید آن مرد ناگاه نکرد از بیمِ جان یک ناله روباه دگر کس گفت ما را از همه چیز بکار آید همی دندانِ او نیز نزد دم تا که آهن درفکندند بسختی چند دندانش بکندند بدل روباه گفتا گر بمانم نه دندان باش ونه گوش و زبانم دگر کس آمد و گفت اختیارست دل روبه که رنجی را بکارست چو نام دل شنید از دور روباه جهان برچشمِ او شد تیره آنگاه بدل می گفت با دل نیست بازی کنون باید بکارم حیله سازی بگفت این و بصد دستان و تزویر بجَست از دام همچون از کمان تیر حدیث دل حدیثی بس شگفتست که دو عالم حدیثش درگرفتست روا داری که در خونم نشانی؟ حدیث دل مگو دیگر تو دانی چو دل خون شد بگو از دل چه گویم ز دل با مردم غافل چه گویم دلم آنجا که معشوقست آنجاست من آنجا کی رسم این کی شود راست دل من گُم شد از من ناپدیدار نه من از دل نه دل از من خبردار چو دائم از دل خود بی نشانم نشانی کی بود ازدلستانم عطار نیشابوری