عطار نیشابوری
بخش چهاردهم
(۵) حکایت پیرزن با شیخ و نصیحت او
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
نشسته بود روزی پیرِ اصحاب ز پنداری و شهرة پیشِ محراب درآمد از در مسجد یکی زال ولی همچون الف با قدِّ چون دال بدو گفتا که در عین هلاکی پلیدی می کنی دعویِ پاکی بدین شیخی شدی مغرور اصحاب برون آی ای جُنُب از پیشِ محراب بسوز از عشق خود را ای گرامی وگر نه زاهدی باشی ز خامی ز زاهد پختگی جستن حرامست که زاهد همچو خشت پخته خامست ز سوز و اشک عاشق همچو شمعست ازان دراشک و سوز خویش جمعست ازان باشد همه شب اشک و سوزش که خواهد بود کُشتن نیز روزش چو اشک و سوز و کُشتن شد تمامش برآید کُشتهٔ معشوق نامش شود در پرده هم دم هم نفس را نماند کار با او هیچ کس را عطار نیشابوری