عطار نیشابوری
بخش هفتم
(۱۶) حکایت مؤذّن و سؤال مرد از دیوانه
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
خوش آوازی ز خیل نیکخواهان مؤذّن بود در شهر سپاهان در آن شهر از بزرگی گنبدی بود که سر در گنبد گردنده می سود بر آن گنبد شد آن مرد سرافراز نماز فرض را می داد آواز یکی دیوانهٔ می رفت در راه یکی پرسید ازو کای مردِ آگاه چه می گوید برین گنبد مؤذّن جوابش ده تو ای محبوب محسن (؟) که این جوزست از سر تا قدم پوست که می افشاند او بر گنبد ای دوست چو او از صدقِ معنی می نجنبد یقین می دان که چون جوزست و گنبد تو همچون جوزی از غفلت که داری نود نُه نام بر حق می شماری چو در تو هیچ نامی را اثر نیست ز صد کم یک ترا صد یک خبر نیست چو نعمت بر تو نشمرد او هزاران تو هم مشمر بدو چون صرفه کاران چو نام خویشتن حق بی نشان کرد چه گونه یاد او هرگز توان کرد چو نتوانی ز کنه او نفس زد نمی باید نفس از هیچکس زد عطار نیشابوری