عطار نیشابوری
بخش هفتم
(۷) حکایت زلیخا
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
عزیزی از زلیخا کرد درخواست که چون یوسف ببردت دل بگو راست که گر این دل تو داری می کنی ناز اگر می خواهی از یوسف تو دل باز زلیخا خورد سوگندی قوی دست که گر موئیم از دل آگهی هست نمی دانم دلم عاشق چرا شد وگر عاشق شد او باری کجا شد چو یوسف هیچ دل محکم ندارد زلیخا نیز این دل هم ندارد چو نه این یک نه آن بر کار بودست نه این دلبر نه آن دلدار بودست کنون این دل کجا شد در میانه چه گویم زین طلسم و این بهانه زهی چوگان که گوئی را چنان کرد که از مشرق سوی مغرب دوان کرد پس آنگه گفت هان ای گوی چالاک بهش رَو تا نیفتی در گَو خاک که گر تو کژ روی ای گوی در راه بمانی تا ابد در آتش و چاه چو سیر گوی بی چوگان نباشد گناه از گوی سرگردان نباشد اگرچه آن گنه نه کردن تست ولیکن آن گنه درگردن تست عطار نیشابوری