عطار نیشابوری
بخش چهارم
(۳) حکایت پادشاه که از سپاه بگریخت
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
در افتادند در شهری سپاهی گریزان شد نهان زان شهر شاهی بشهری شد بگردانید جامه نه خاصه باز دانستش نه عامه بجای آورد او را آشنائی بدو گفتا چرائی چون گدائی بگو آخر که من شاهم بایشان چرا بنشستهٔ خوار و پریشان شهش گفتا مگو آی در نظاره که گر گویم کنندم پاره پاره کسی کو دیدهٔ سلطان ندارد به سلطان رفتنش امکان ندارد اگر بی دیده جوئی قربت شاه شوی درخون جان خویش آنگاه عطار نیشابوری