عطار نیشابوری
بخش سوم
(۴) حکایت پیر که پسر صاحب جمال داشت
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
یکی پیری چو ماهی یک پسر داشت که با روی نکو خُلق و هنر داشت پدر کو را چنان پنداشته بود حساب از وی بسی برداشته بود به آخر مرد و جان آن پدر سوخت چه می گویم جگر کو صد جگر سوخت پدر بی خود پی تابوت می شد که هم حیران و هم مبهوت می شد چو خاک افشاند بسیار و فغان کرد دلی پُر درد سر بر آسمان کرد چنین گفت ای که پیوندت نبودست تو معذوری که فرزندت نبودست فراغت داری از درد من آنگه که هستی از پس پرده منزّه گر استغفار بی پایان ندیدی حدیث کلبهٔ احزان شنیدی پسر را چاه و زندانست آنجا پدر را بیت الاحزانست اینجا اگر همچون تو پیوندش نبودی نبودی شک که مانندش نبودی پسر را با پدر چل سال پیوست چرا سعی بدو ندهد دمی دست اگر خطّی بود آن جز خطا نیست وگر حرفی بوَد آن هم روا نیست عطار نیشابوری