سلطان ولد
مثنوی ولدی
بخش بیست دوم: رسیدن شمس الدین و مولانا بیکدیگر
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
نزد یزدان چو بود مولانا گشت راضی که روی بنماید طمع اندر کس دگر نکند غیر او را نجوید اندر دهر نشود کس بدان عطا مخصوص بعد بس انتظار رویش دید دید آن را که هیچ نتوان دید چون کشید از نیاز بوی ورا شد بر او عاشق و برفت از دست دعوتش کرد سوی خانۀ خویش خانه ام گرچه نیست لایق تو بنده را هرچه هست و هرچه شود پس از ین روی خانه خانۀ تست بعد از آن هر دو خوش روانه شدند یک زمانی بهم همیبودند غیرت حق درآمد و ناگاه از همه خاصتر بصدق و صفا خاص با او بر آن نیفزاید مهرباقی ز دل برون فکند گرچه باشد فرید و زبدۀ عصر او بود با چنان لقا مخصوص گشت سرها بر او چو روز پدید هم شنید آنچه کس ز کس نشنید بی حجابی بدید روی ورا گشت پیشش یکی بلندی و پست گفت بشنو شها از این درویش لیک هستم بصدق عاشق تو بیگمان جمله آن خواجه بود بوثاقت همیروی تو درست شاد و خندان بسوی خانه شدند مدت یک دو سال آسودند فجفج افتاد در همه افواه سلطان ولد