سلطان ولد
مثنوی ولدی
بخش بیست و یکم
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
در بیان آنکه چنانکه موسی علیه السلام باقوت نبوت و عظمت رسالت جویای خضر علیه السلام گشته بود مولانا قدسنا الله بسره العزیز باوجود چندین فضایل و خصال و مقامات و کرامات و انوار و اسرار که در دور و طور خود بی نظیر بود و مثل نداشت طالب شمس الدین تبریزی قدس اللّه سره العزیز گشته بود غرضم از کلیم مولاناست آنکه چون او نبود کس بجهان نسبت او باولیای کرام پیش او جمله همچو طفل بدند گر بدیدی ورا ز دور جنید بوسعید ار چه بود شیخ فرید آنکه در فقر و عشق یکتا بود آنکه گر روح او دو بر بردی آنکه در دورها چو او ناید آنکه اندر علوم فایق بود مفتیان گزیده شاگردش اولیاهم که صاحب حال اند لطف و خوبی خال نز روی است هر مریدش زبایزید افزون با چنین عز و قدر و فضل و کمال طالب آخر رسد بمطلوبش زانکه جوینده است یابنده بنده شاه است چون بود صادق خضرش بود شمس تبریزی هیچکس را بیک جوی نخری آنکه از مخفیان نهان بود او اولیا گر ز خلق پنهان اند جسم جان را کجا تواند دید اینچنین اولیا که بینا اند شمس تبریز را نمیدیدند غیرت حق ورا نهان میداشت آنکه او بی نظیر و بیهمتاست آنکه بود از جهان همیشه جهان بود همچون خواص را بعوام بر لطف و صفاش ثقل بدند از کمین نکته اش شدی او صید گر بدیدی ورا شدیش مرید آنکه جایش همیشه بیجا بود لرزه در ارض و در سما فتدی نی فلک همچو او مهی زاید بسری شیوخ لایق بود همه صف ها زده ز جان گردش همه بر روی او چو یک خالند همه خال آمدند و رواوی است هر یکی در وله دو صد ذوالنون دایما بود طالب ابدال گر بود راست عشق محبوبش خنک آنکس که شد ورابنده زانکه معشوق میشود عاشق آنکه با او اگر درآمیزی پرده های ظلام را بدری خسرو جمله و اصلان بود او خلق جسم اند و اولیا جان اند راه جان را بجان توان ببرید از ازل عالم اند و والااند در طلب گرچه بس بگردیدند دور از وهم و از گمان میداشت سلطان ولد