سلطان ولد
مثنوی ولدی
بخش هفتم
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
در یم نثر نظم یک قطره است در خموشی توئی یقین دریا خمشی اصل و گفتگو فرع است مصطفی چشمه است و شرعش آب شرع فرع است و مصطفی اصل است همچنانی تو نیز چون جوئی گاه در صلح و گاه در جنگی گاه گردی خراب و گه معمور گه کنی خانه ها ز حشت و ز طین صورت از تست دائماً آباد تو چو بحری و فعل تو قطره همچنین است فعل و قول رسول صدهزاران چو شرع از او برخاست پس چنین زو برند و کم نشود نی که بوجهل در بدی بود آن زان بدیهاش هیچ کم میشد بود مانند چشمه جوشنده لیکن آن ظلمت است و آن نور است این کند کور و آن ببخشد چشم آن دهد حور و جنت و کوثر در خور خامشی سخن ذره است شبنمی چون شوی بلب گویا خمشی احمد و سخن شرع است مصطفی آفتاب و شرعش تاب مصطفی جد و شرع چون نسل است مثل او بحر و چشمه و جوئی گاه دمساز مطرب و چنگی گه شوی مست و گه شوی مخمور گه شود شادمان ز تو غمگین هم معانی ز تو خوش و دلشاد تو چو شمسی و قول تو ذره فهم کن این مشو ز فکر ملول وی از ان نی فزون شد ونی کاست زاب بحرش خورند و کم نشود که نظیرش ندید کس بجهان بلکه هر لحظه در فزونی بد نزد جنسش چو ماه رخشنده این همه ماتم آن همه سور است آن دهد حلم و این کند پر خشم این برد بیگمان بقعر سقر سلطان ولد