حکیم سنایی غزنوی
قصاید و قطعات
شماره ۱۹۴ - در رثاء: وز صورت ما بین ز رخ دوست نشانی
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
تابوت مرا باز کن ای خواجه زمانی وز صورت ما بین ز رخ دوست نشانی تا دیدهٔ چون نرگس ما بینی در خاک از خون دل ما شده چون لاله ستانی تا دو لب پر گوهر ما بینی در خاک در گور چو پر خاک یکی غالیه دانی تا قامت چون تیر مرا بینی در گل چفته شده و خشک چو بی توز کمانی ما کشتهٔ چشم بد چرخیم وگرنه اینجا چه کند خفته تر و تازه جوانی نادیده چو شاهان جوان بخت به ناگاه برساخته از تختهٔ تابوت نشانی یک نو خط نوشاد میفتاد به صد قرن زین چنبر گردنده به صد قرن قرانی آن جامه که میل تن ما بود بد و بیش از مردن او گور بپوشید چنانی ای دوست چو سودی نکند گوهر ما را آن به که نکوشی بخروشی به فغانی نان پیش فرست از پی آن کامدگان را آبیست درین در ز پی دادن نانی خر پشتهٔ ما بیش میارای که ما را هر روز می آراسته بخشند جنانی اینجا همه لطفست کسی را که نبودست هرگز به خدا و به رسولانش گمانی زانگونه که گر هیچ بپرسی ز تو هر خاک زین شکر عجب نیست که بی کام و زبانی از بس کرم و لطف خداوند برآید آوازهٔ المنةالله به جهانی بی خدمت او کس به همه جای مماناد چون خامه و چون نیزه یکی بسته میانی دیدیم که اندر ره او شرک نگنجد خود را ز همه باز خریدیم به جانی ای پیر همان کن تو که ما روز جوانی حقا که در این بیع نکردیم زیانی با خدمت حق باش که گر باشی ور نه از مرگ بیابی به همه عمر امانی کز بهر تو یک روز همین بانگ برآید در گوش عزیزانت که بیچاره فلانی حکیم سنایی غزنوی