حکیم سنایی غزنوی
غزلیات
غزل شماره ۳۶۲: باد عنبر برد خاک کوی تو
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
باد عنبر برد خاک کوی تو آب آتش ریخت رنگ روی تو جاودان را نیست اندر کل کون هیچ دولتخانه چون ابروی تو کفر و دین را نیست در بازار عشق گیسه داری چون خم گیسوی تو چشم و دل ترست و گرم از عشق تو کام و لب خشک ست و سرد از خوی تو ای بسا خلقا که اندر بند کرد حلقهاشان حلقه های موی تو گر بهشتی نیست پس جادو چراست آن دو چشم بلعجب بر روی تو عالمی را دارویی جز چشم را بی ضیا چشمست از داروی تو تا دل ریش مرا دست غمت بست همچون مهره بر بازوی تو کافرم چون چشم شوخت گر دهم دین و دنیا را به تار موی تو دل چو نار و رخ چو آبی کرده ام از کلوخ امرود و شفتالوی تو هر کسی محراب دارد هر سویی هست محراب سنایی سوی تو ای بسا شرما که برد از چشمها دیدهٔ شوخ خوش جادوی تو کی توانم پای در عشقت نهاد با چنان دست و دل و بازوی تو سگ به از عقل منست ار عقل من ناف آهو نشمرد آهوی تو حکیم سنایی غزنوی