حکیم سنایی غزنوی
غزلیات
غزل شماره ۱۹۶: دلم برد آن دلارامی که در چاه زنخدانش
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
دلم برد آن دلارامی که در چاه زنخدانش هزاران یوسف مصرست پیدا در گریبانش پریرویی که چون دیوست بر رخسار زلفینش زره مویی که چون تیرست بر عشاق مژگانش به یک دم می کند زنده چو عیسی مرده را زان لب دم عیسی ست پنداری میان لعل و مرجانش حلاوت از شکر کم شد چو قیمت آورد نوشش ازین دو چشم گریانم از آن لبهای خندانش ندارد لب کس از یاقوت و مروارید تر دندان گرم باور نمی داری بیا بنگر به دندانش که تا هر گوهری بینی که عکسش در شب تاری فرو ریزد چو مهر و ماه بر یاقوت گویانش اگر پیراهن ماهم به مانند فلک آمد از آن اندر گریبانش بود خورشید تابانش و یا خورشید پنداری به پیراهن همی هر شب فرود آید ز گردون و برآید از گریبانش نشست ما اگر کوهست و او چون ماه بر گردون چرا هر دو به هم بینیم از آن رخسار رخشانش بلا و غارت دلهاست آن زلفین او لیکن هزاران دل چو او جمعست در زلف پریشانش حکیم سنایی غزنوی