حکیم سنایی غزنوی
الباب السّابع فصل فیالغرور و الغفلة والنسیان و حبّالامانی والتّهور فی امور الدّنیا و نسیانالموت والبعث والنشر
حکایت در حقیقت تصوّف
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
صوفیی از عراق با خبری به خراسان رسید زی دگری گفت شیخا طیقتان بر چیست پیرتان این زمان نگویی کیست راه و آیینتان مرا بنمای دُرج دُرّت به پیش من بگشای چیست آیین و رسم و راه شما به که باشد همه پناه شما آن خراسانی این دگر را گفت ای شده با همه مرادی جفت آن نصیبی که اندر آن سخنیم بخوریم آن نصیب و شکر کنیم ور نیابیم جمله صبر کنیم آرزو را به دل درون شکنیم گفت مرد عراقی ای سره مرد این چنین صوفیی نشاید کرد کین چنین صوفیی بی ایمان اندر اقلیم ما کنند سگان چون بیابند استخوان بخورند ورنه صابر بوند و درگذرند گفت بر گوی تا شما چکنید که به دل دور از انُده و حزنید گفت ما چون بُوَد کنیم ایثار ور نباشد به شکر و استغفار هم براین گونه روز بگذاریم بوده نابوده رفته انگاریم راه ما این بود که بشنودی این چنین شو که همم تو برسودی حکیم سنایی غزنوی