مولانا بلخی
غزلیات مولانا - حرف ه ، ی
غزل شمارهٔ ۳۱۴۰: صنما بر همه جهان تو چو خورشید سروری
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
صنما بر همه جهان تو چو خورشید سروری قمرا می رسد تو را که به خورشید بنگری همه عالم چو جان شود همگی گلستان شود شکم خاک کان شود چو تو بر خاک بگذری تن من همچو رشته شد به دلم مهر کشته شد چو به سر این نوشته شد نبود کار سرسری چو سحر پرده می درد تو پس پرده می روی چو به شب پرده می کشد تو به شب پرده می دری صنما خاک پای خود تو مرا سرمه وام ده که نظر در تو خیره شد که تو خورشیدمنظری رخ خوبان این جهان همه ابرست و تو مهی سر شاهان این جهان همه پایست و تو سری چو درآمد خیال تو مه نو تیره شد بگفت چه عجب گر تو روشنی که از او آب می خوری مولانا بلخی