مولانا بلخی
غزلیات مولانا - حرف ه ، ی
غزل شمارهٔ ۳۱۳۴: تو جان مایی، ماه سمایی
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
تو جان مایی، ماه سمایی فارغ ز جمله اندیشهایی جویی ز فکرت، داروی علت فکرست اصل علت فزایی فکرت برون کن، حیرت فزون کن نی مرد فکری مرد صفایی فکرت درین ره شد ژاژ خایی مجنون شو ای جان، عاقل چرایی؟! بد نام مجنون رست از کشاکش باهوش کرمی، مست اژدهایی کرم بریشم، اندیشه دارد زیرا که جوید صنعت نمایی صنعت نماید، چیزی بزاید از خود برآید زان خیره رایی صنعت رها کن، صانع بست استت شاهد همو بس، کم ده گوایی او نیستها را دادست هستی او قلبها را بخشد روایی داد او فلک را دوران دایم نامد زیانش بی دست و پایی خامش! برآن باش که پر نگویی هرچند با خود بر می نیایی مولانا بلخی