مولانا بلخی
غزلیات مولانا - حرف ه ، ی
غزل شمارهٔ ۳۰۷۹: بیامدیم دگربار سوی مولایی
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
بیامدیم دگربار سوی مولایی که تا به زانوی او نیست هیچ دریایی هزار عقل ببندی به هم بدو نرسد کجا رسد به مه چرخ دست یا پایی فلک به طمع گلو را دراز کرد بدو نیافت بوسه ولیکن چشید حلوایی هزار حلق و گلو شد دراز سوی لبش که ریز بر سر ما نیز من و سلوایی بیامدیم دگربار سوی معشوقی که می رسید به گوش از هواش هیهایی بیامدیم دگربار سوی آن حرمی که فرق سجده کنش هست آسمان سایی بیامدیم دگربار سوی آن چمنی که هست بلبل او را غلام عنقایی بیامدیم بدو کو جدا نبود از ما که مشک پر نشود بی وجود سقایی همیشه مشک بچفسیده بر تن سقا که نیست بی تو مرا دست و دانش و رایی بیامدیم دگربار سوی آن بزمی که شد ز نقل خوشش کام نیشکرخایی بیامدیم دگربار سوی آن چرخی که جان چو رعد زند در خمش علالایی بیامدیم دگربار سوی آن عشقی که دیو گشت ز آسیب او پری زایی خموش زیر زبان ختم کن تو باقی را که هست بر تو موکل غیور لالایی حدیث مفخر تبریز شمس دین کم گو که نیست درخور آن گفت عقل گویایی مولانا بلخی