مولانا بلخی
غزلیات مولانا - حرف ه ، ی
غزل شمارهٔ ۳۰۷۵: بیا بیا که تو از نادرات ایامی
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
بیا بیا که تو از نادرات ایامی برادری پدری مادری دلارامی به نام خوب تو مرده ز گور برخیزد گزاف نیست برادر چنین نکونامی تو فضل و رحمت حقی که هر که در تو گریخت قبول می کنیش با کژی و با خامی همی زیم به ستیزه و این هم از گولیست که تا مرا نکشی ای هوس نیارامی به هیچ نقش نگنجی ولیک تقدیرا اگر به نقش درآیی عجب گل اندامی گهی فراق نمایی و چاره آموزی گهی رسول فرستی و جان پیغامی درون روزن دل چون فتاد شعله شمع بداند این دل شب رو که بر سر بامی مرادم آنک شود سایه و آفتاب یکی که تا ز عشق نمایم تمام خوش کامی محال جوی و محالم بدین گناه مرا قبول می نکند هیچ عالم و عامی تو هم محال ننوشی و معتقد نشوی برو برو که مرید عقول و احلامی اگر ز خسرو جان ها حلاوتی یابی محال هر دو جهان را چو من درآشامی ور از طبیب طبیبان گوارشی یابی مکاشفی تو بخوان خدا نه اوهامی برآ ز مشرق تبریز شمس دین بخرام که بر ممالک هر دو جهان چو بهرامی مولانا بلخی