مولانا بلخی
غزلیات مولانا - حرف ه ، ی
غزل شمارهٔ ۳۰۶۰: نهان شدند معانی ز یار بیمعنی
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
نهان شدند معانی ز یار بی معنی کجا روم که نروید به پیش من دیوی کی دید خربزه زاری لطیف بی سرخر که من بجستم عمری ندیده ام باری بگو به نفس مصور مکن چنین صورت از این سپس متراش این چنین بت ای مانی اگر نقوش مصور همه از این جنس اند مخواه دیده بینا خنک تن اعمی دو گونه رنج و عذابست جان مجنون را بلای صحبت لولی و فرقت لیلی ورای پرده یکی دیو زشت سر برکرد بگفتمش که تویی مرگ و جسک گفت آری بگفتم او را صدق که من ندیدستم ز تو غلیظتر اندر سپاه بویحیی بگفتمش که دلم بارگاه لطف خداست چه کار دارد قهر خدا در این مأوی به روز حشر که عریان کنند زشتان را رمند جمله زشتان ز زشتی دنیی در این بدم که به ناگاه او مبدل شد مثال صورت حوری به قدرت مولی رخی لطیف و منزه ز رنگ و گلگونه کفی ظریف و مبرا ز حیله حنی چنانک خار سیه را بهارگه بینی کند میان سمن زار گلرخی دعوی زهی بدیع خدایی که کرد شب را روز ز دوزخی به درآورد جنت و طوبی کسی که دیده به صنع لطیف او خو داد نترسد ار چه فتد در دهان صد افعی به افعیی بنگر کو هزار افعی خورد شد او عصا و مطیعی به قبضه موسی از آن عصا نشود مر تو را که فرعونی چو مهره دزدی زان رو به افعیی اولی خمش که رنج برای کریم گنج شود برایمؤمنروضه ست نار در عقبی مولانا بلخی