مولانا بلخی
غزلیات مولانا - حرف ه ، ی
غزل شمارهٔ ۲۸۹۰: سخن تلخ مگو ای لب تو حلوایی
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
سخن تلخ مگو ای لب تو حلوایی سر فروکن به کرم ای که بر این بالایی هر چه گویی تو اگر تلخ و اگر شور خوش است گوهر دیده و دل جانی و جان افزایی نه به بالا نه به زیری و نه جان در جهت است شش جهت را چه کنم در دل خون پالایی سر فروکن که از آن روز که رویت دیدم دل و جان مست شد و عقل و خرد سودایی هر کی او عاشق جسم است ز جان محروم است تلخ آید شکر اندر دهن صفرایی ای که خورشید تو را سجده کند هر شامی کی بود کز دل خورشید به بیرون آیی آفتابی که ز هر ذره طلوعی داری کوه ها را جهت ذره شدن می سایی چه لطیفی و ز آغاز چنان جباری چه نهانی و عجب این که در این غوغایی گر خطا گفتم و مقلوب و پراکنده مگیر ور بگیری تو مرا بخت نوم افزایی صورت عشق تویی صورت ما سایه تو یک دمم زشت کنی باز توام آرایی می نماید که مگر دوش به خوابت دیدم که من امروز ندارم به جهان گنجایی ساربانا بمخوابان شتر این منزل نیست همرهان پیش شدستند که را می پایی هین خمش کن که ز دم آتش دل شعله زند شعله دم می زند این دم تو چه می فرمایی شمس تبریز چو در شمس فلک درتابد تابش روز شود از وی نابینایی مولانا بلخی