مولانا بلخی
غزلیات مولانا - حرف ه ، ی
غزل شمارهٔ ۲۸۸۳: چه حریصی که مرا بیخور و بیخواب کنی
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
چه حریصی که مرا بی خور و بی خواب کنی درکشی روی و مرا روی به محراب کنی آب را در دهنم تلختر از زهر کنی زهره ام را ببری در غم خود آب کنی سوی حج رانی و در بادیه ام قطع کنی اشتر و رخت مرا قسمت اعراب کنی گه ببخشی ثمر و زرع مرا خشک کنی گه به بارانش همی سخره سیلاب کنی چون ز دام تو گریزم تو به تیرم دوزی چون سوی دام روم دست به مضراب کنی باادب باشم گویی که برو مست نه ای بی ادب گردم تو قصه آداب کنی گر بباری تو چو باران کرم بر بامم هر دو چشمم ز نم و قطره چو میزاب کنی گه عزلت تو بگویی که چو رهبان گشتی گه صحبت تو مرا دشمن اصحاب کنی گر قصب وار نپیچم دل خود در غم تو چون قصب پیچ مرا هالک مهتاب کنی در توکل تو بگویی که سبب سنت ماست در تسبب تو نکوهیدن اسباب کنی باز جان صید کنی چنگل او درشکنی تن شود کلب معلم تش بی ناب کنی زرگر رنگ رخ ما چو دکانی گیرد لقب زرگر ما را همه قلاب کنی من که باشم که به درگاه تو صبح صادق هست لرزان که مباداش که کذاب کنی همه را نفی کنی بازدهی صد چندان دی دهی و به بهارش همه ایجاب کنی بزنی گردن انجم تو به تیغ خورشید بازشان هم تو فروز رخ عناب کنی چو خمش کرد بگویی که بگو و چو بگفت گوییش پس تو چرا فتح چنین باب کنی مولانا بلخی