مولانا بلخی
غزلیات مولانا - حرف ه ، ی
غزل شمارهٔ ۲۷۷۴: در فنای محض افشانند مردان آستی
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
در فنای محض افشانند مردان آستی دامن خود برفشاند از دروغ و راستی مرد مطلق دست خود را کی بیالاید به جان آخر ای جان قلندر از چه پهلو خاستی سالکی جان مجرد بر قلندر عرضه داد گفت در گوشش قلندر کان طرف می واستی کاین طرف هر چند سوزی در شرار عشق خویش لیک هم مطلق نه ای زیرا که در غوغاستی در جمال لم یزل چشم ازل حیران شده نی فزودی از دو عالم نی ز نفیش کاستی تو نه این جایی نه آن جا لیک عشاق از هوس می کنند آن جا نظر کان جاستی آن جاستی ای که از الا تو لافیدی بدین زفتی مباش چشم ها را پاک کن بنگر که هم در لاستی مرحبا جان عدم رنگ وجودآمیز خوش فارغ از هست و عدم مر هر دو را آراستی پاکی چشمت نباشد جز شه تبریزیان شمس دین گر او بخواهد لیک نی زان هاستی مولانا بلخی