مولانا بلخی
غزلیات مولانا - حرف ه ، ی
غزل شمارهٔ ۲۷۰۴: برون کن سر که جان سرخوشانی
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
برون کن سر که جان سرخوشانی فروکن سر ز بام بی نشانی به هر دم رخت مشتاقان خود را بدان سو کش که بس خوش می کشانی که عاشق همچو سیل و تو چو بحری که عاشق چون قراضه ست و تو کانی سقط های چو شکر باز می گوی که تو از لعل ها در می فشانی زهی آرامگاه جمله جان ها عجب افتاد حسن و مهربانی ز خوبی روی مه را خیره کردی به رحمت خود چنانتر از چنانی به هر تیری هزار آهو بگیری زهی شیری که بس سخته کمانی به هر بحری که تازی همچو موسی شکافد بحر تا در وی برانی همه جان در شکر دارند از وصل که هر یک گفت ما را نیست ثانی به کوه طور تو بسیار موسی ز غیرت گفته نی نی لن ترانی ز شمس الدین بپرس اسرار لن را که تبریز است دریای معانی مولانا بلخی